رضابودرضابود، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

تنها دلخوشیم

پسرم

1394/12/9 18:05
نویسنده : مامان
325 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم سلام تنهادلخوشیم خوبی  همه زندگیم جات پیش خدا راحته مرد مامان اینجا ماله منو توا رضای مامان  برا تو درست کردم  واسه روزای دلتنگیم واسه شبایی که بیتابتم ونیستی واسه لحظه هایی که هستم ونیستی باتمومه حرفایی که تو دلمه ومیخوام ازاین به بعد رازدار حرفای مامان شی  گلم  میخوام ازاول بنویسم برات بااینکه تک تک کلماتش درده برام  برمیگردیم اردیبهشت که تو اومدی پیشم تولد حضرت ابلفضل مثبت شد جواب ازمایشم بعد ازپنج سال دردوانتظار وازته دل خوشحال شدم ولی باز نگران بود خدایا که وقت سونو رسید داشتم میمردم چشامو بستمو دراز کشیدم دکتر گفت ساک حاملگیتشکیل شد وسن حاملگیو زد پنج هفته وپنج روز اون روز تولد امام زمان بود انگار دلم قرص بودکه سالم بغلت میگیرم مپل دیونه ها خوشحال بودم نمیدونستم چیکار کنم روزها میگذشت ومنو تو باخوشی باهم بودیم باهم نفس میکشیدیم زندگی میکردیم یازده هفته شد رفتم غربالگری میترسیدم باز دکتر گفت ببین بچتو وای خدایا من این کوچولوی ناز ماله من بود ماله خود خودم  میخندیدمو تو دلم قربون صدقت میرفتم برگشتیمو منتظر غربالگری دوم شدیم روزامون باخوبی گذشت روی تخت دراز کشیدم دکتر مهربون گفت بچت پسره خدایا من پسردارم مرد مامان دلخوشیم دست وپا میزدی ومن روی ابرا بودم شد بیستو یک هفته ناهار خوردم ودراز کشیدم هشت شهریور درد لعنتی اومد سراغم رفتم مطب دکتر گفت بچه داره دنیا میاد باگریه ازش پرسیدم میمونه گفت نه  تمومه ارزوهای من وباکل دنیا خراب شد روی سرم دلخوشیم داشت میرفت برای همیشه  شب باکلی درد پسرمودنیا اوردم زنده بود نفس میکشید دستو پازدومنو تنها گذشت باهمه خاطراتش باتمومه ارزوهای به گل نشستم منو نبردوتنهایی رفت بچه ای که نذر امام رضا بودمو به عشقش رضاگذاشته بودم اسمشو خداازم گرفتش وجاش ی کوه درد گذاشت تو دلم

رضا مامانی ببخش گریه میکنم تو ناراحت نشیا بدون ناراحتی میمیرم منکه جر تو کسیو ندارم تو نامردی کردیو مامانو تنهاگذاشتی ولی ی نمادر بچشو تنها نمیذاره هیچ وقت رضا ازدست بابا ناراحتم میخوام ی چیزیو بهت بگم که به کسی نگفتم  دکتر گفت دلیل زایمان زودرست استرس وناراحتی بوده وگرنه مشکلی نداشتی  میخوام برات ازشبایی بگم که با گریه میخوابیدم ازشبایی که گرسنه میخوابیدم میدونم یادته یادم نمیره سیلی که توماشین توگوشم زد مگه زن حامله رو میزنن یادته بعدش رفتیم امامزاده  اشکای مامان یادته که خدایا کجا برم  خونه پر مهمون بود مراسم بود یادته زیارت عاشورایی که باهم خونیذیم من گریه کردمو تو هم ازناراحتی لگ میزدی  حرفایی که بهم زد باعپ شده ازش متنفربشم گفت بچت ازمن نیست یعنی چی رضا توکه شش ماه بامن بودی میدونی چطور ادمیم  اون شبی که گفت بذار دنیا بیاد ازت میگیرمش تا صبح نخوابیدم که خدایا ازم بگیرتش چیکارکنم بدون رضا میمیرم  رضا من باباتو باعث این میدونم که الان پیشم نیستی اینارو ن به خودش گفتم نه به کس دیگه به تو گفتم  حلالش نمیکنم  اون ی مادرو ازبچش جداکرد نمیبخشمش هیچ وقت  رضا مامانی شاید الان که تو رفتی منم برم همونطور که اون باعث شد تواززندگیم بری منم اززندگی این میرم  تا اخر عید میمونم دیگه دلخوشی باهاش ندارم میدونی رضا میدونم حرفای مامانو میفهمی دیگه جایی برای موندن نیست

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)